بالا رفتن از پله ها
پنج شنبه وقتی از سرکار برگشتم خونه مامان جون ،مامان جون گفت بهم مژدگانی بده بگم چی شده منم گفتم حالا بگو مژگانیتو میدم ،گفت دخملی از پله هایی که بین پذیرایی و اتاق خواب بالا رفته و دایی نوید که تو اتاق بود و درشو بسته بود تا به درساش برسه رو صدا میزده و با دستش به در میزده تا درو باز کنه مامان جونی هم تو آشپزخونه خونه تکونی میکرد وقتی دیده صداشو روسرش گذاشته رفت ببینه دخملی چیکار میکنه دیده از پله ها بالا رفته و داره اونجا بازی میکنه و دایی نویدشو صدا میزنه البته باصدای ا اااااااود ددد(بیا) مامانجونی هم از خوشحالی بغلش کرده ،یه بوس از گونه های توپولوش بر...
نویسنده :
نسرین
11:10